غیبت طولانی. مامان حدیث
سلام عزیزم جون دل مامانی از اخرین پستم خیلی میگذره جونم خیلی وقته که میخوام بیام هزار و یک کار جدیدتو بنویسم برات اما فرصت دست نمیومده. بعداز پست قبلی برات بگه جونم که ما رفتیم تهران و خیلی خوب نبود چون شما یکم اذیت شدی دوست داشتی راه بری و تو ماشین معذب بودی اونجام خاله زهره هی میگفت بریم بریم که مام زود برگشتیم تو راه شب تولدت بود جونم و بابا احمد همه رو دعوت کرد به اکبر جوجه و شما اولین شب تولدت رو در راه سفر و در شهر سمنان بودی عشقی خلاصه وقتی برگشتم مشهد دو هفته بعد از تولدت برات یه جشن تولد خیلی بزرگ و مفصل گرفتم و هفتاد نفر مهمون دعوت کردیم و به همه خوش گذشت کلی غذا و شام جورواجور برات درستیدیم با خاله هات و عمه جونم برامون خو...
نویسنده :
مادر جون خانومی
16:36